زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه

راضی بالله

راضی بِالله، ابوالعباس محمد بن مقتدر عباسی (رجب 297 ـ ربیع‌الاول 329 / مارس 910 ـ دسـامبر 940)، بیستمیـن خلیفۀ عبـاسی (حک‍ جمـادی‌الاول 322 ـ ربیـع‌الاول 329 / آوریـل 934 ـ دسامبر 940). او تقریباً در 26سالگی به خلافت رسید و پس از 6 سال و چند ماه خلافت، بر اثر بیماری درگذشت. دورۀ زندگی و خلافت او با اختلافی چندماهه در منابع یاد شده است (نک‍ : مجمل ... ، 378؛ ابن‌عبدربه، 5 / 109؛ مسعودی، التنبیه ... ، 336-337، مروج ... ، 4 / 231؛ همدانی، 284).
روزگاری که راضی بالله به خلافت رسید، روزگار انحطاط دولت عباسیان بود. نیروی نوظهور ترکان در دربار خلافت قوت تمام داشت و خلفا یکی پس از دیگری به دست آنان به خلافت می‌رسیدند و سپس برکنار یا کشته می‌شدند (قس: لمتن، 137). سربازان ترک که غلامان ساجیه خوانده می‌شدند، همراه با غلامان حجریه / غلامان سرایی که درواقع سربازان زرخرید یا مزدور خاص خلیفه و نگهبانان او، خانواده، خانه و قصرش بودند، تنها نیروی مسلح پایتخت خلافت را تشکیل می‌دادند و فرمان‌بر سرداران ترک بودند.
رسیدن راضی به خلافت به احتمال بسیار از بخت خوش او بود. خلیفۀ پیش از او قاهر (320-322 ق / 932-934 م)، که مردی نامتعادل و روان‌پریش (قس: ابن‌تغری‌بردی، 3 / 245؛ یافعی، 2 / 284) و عموی راضی بود، او و مادرش ظلوم ــ که کنیزی رومی بود ــ و برادرش هارون را در قصر خود زندانی کرده بود. قاهر که خود کمتر از دو سال حکومت کرده بود، به قدرت رسیدنش را مدیون سردار ترک خود مونس بود که پس از قتل مقتدر، به اشارۀ اسحاق پسر اسماعیل بن یحیى نوبختی، او را به خلافت نشاند و از او حمایت کرد؛ اما اندکی پس از آن، قاهر هم اسحاق نوبختی و هم مونس را کشت و با قتلهایی دیگر که مرتکب شد، موجب وحشت امیران و درباریان گردید.
چنان‌که پیدا ست، تحریک ابن‌مقلۀ وزیر، که پس از قتل مونس پنهان شده بود و با نامه‌ها و پیامهای خود امیران و سرداران را از سطوت و شدت خلیفه می‌ترسانید، با حرکتهای سفاکانۀ قاهر همراه گردید و مؤثر واقع شد. سرداری ترک به نام سیما مناخلی که سرکردۀ نیروی ساجیه بود، با همدستی غلامان سرایی، سرانجام شبی که قاهر پس از می‌گساری شبانه در مستی و بی‌خبری خفته بود، به قصر رفتند و پس از جست‌وجو، او را که در حمام پنهان شده بود، یافتند و دستگیر و زندانی کردند. فردای آن روز، بر اثر آشوب و فتنۀ برخاسته از این‌گونه انتقال قدرت، بغداد دستخوش نهب و غارت شد؛ اما سیما هم خود بیش از 3 ماه زنده نماند (صولی، 1؛ ابوعلی، 1 / 288- 289؛ ابن‌کثیر، 11 / 178؛ ابن‌خلدون، 3(4) / 830).
سربازان ساجی و سرایی در همان شب دستگیری قاهر، به راهنمایی زیرک خادم، زندان راضی و مادرش را یافتند و آنها را آزاد ساختند؛ سپس سرکردگان حاضر همگی او را به تخت خلافت برنشاندند (همو، 3(4) / 831؛ ابوعلی، 1 / 290). به نظر می‌آید که خلیفۀ نو که هنوز از استواری موقعیت خود اطمینان نداشت، با اعتماد به نفس به تدبیر کار خود پرداخت. به گفتۀ صولی، خلیفه همان روز کسی را نزد او فرستاد تا برایش لقبی برگزیند. صولی نیز لقب المرتضی باللٰه را برای او برگزید؛ اما ابوالعباس به‌سبب آنکه این لقب در روزگاران پیشین برای ولیعهد ابراهیم بن مهدی ــ یعنی عموی هارون‌الرشید که چند روزی در غیاب او به خلافت رسیده و کـارش فرجـامی نیـافته بود ــ برگزیده شده بود، آن را بدشگون دانست و لقب راضی بالله را برای خود برگزید (ص 2-4).
نخستین کار راضی آن بود که گروهی از بزرگان، ازجمله علی بن عیسى و برادرش عبدالرحمان را فراخوانْد و بفرمود تا مهر خلافت را از قاهر بگیرند و نام «الراضی بالله» را بر آن نقش زنند. سپس قاضیانی را به زندان نزد قاهر فرستاد تا او خود را از خلافت بردارد. قاهر به هر دلیل، از این کار سر باز زد. پس به امر خلیفه و به تصریح علی بن عیسى او را برداشتند و همان شب بر چشمان او میل کشیدند. این نخستین‌باری بود که خلیفه‌ای چنین کیفری یافت. وی چند سالی در زندان ماند و سپس‌تر که آزاد شد، کارش در بغداد به گدایی کشید (همدانی، 284؛ ابوعلی، 1 / 290-291؛ ابن‌خلدون، همانجا؛ مویر، 569)؛ گویا این کار را برای بی‌آبروکردن دستگاه خلافت می‌کرد. چند روز دیگر قاهر را به حضور راضی آوردند و او که بر اثر شکنجه تسلیم شده بود، به برادرزادۀ خود به‌عنوان خلیفه سلام داد. راضی نیز با آمدن او از جای خود برخاست.
خلیفۀ تازه، به روال معمول، کوشید تا بر ثروتهای خلیفۀ پیشین دست پیدا کند؛ ازجمله، 200هزار دینار پول نقد و مقداری طلا و نقره و مالهایی دیگر را که قاهر در نزد عیسای طبیب به ودیعه نهاده بود، مصادره کرد. سپس علی بن عیسى کار رسمیِ گرفتن بیعت از همۀ سرداران و کسانی را که در دولت و جامعه مؤثر بودند، به پایان رساند. راضی میل داشت او را به وزارت بردارد، اما وی نپذیرفت. با نفوذ و مداخلۀ سردار ترک، سیما مناخلی، رأی خلیفه بر احضار ابن‌مقله (ه‍ م) قرار گرفت. چنین پیدا ست که سیما به‌تلافی آنکه در اثر راهنمایی و تدبیر ابن‌مقله اکنون به رجل مقتدر دستگاه خلافت تبدیل شده است، از راضی خواست که وزارت خود را به او دهد. پس به فرمان خلیفه، ابن‌مقله از نهانگاه بیرون آمد و زبان داد که برای پوشیدن خلعت وزارت، 500هزار دینار بپردازد. راضی وزارت خود به او داد، اما علی بن عیسى را نیز به‌عنوان معاون او برگماشت.
 نخستین کار ابن‌مقله، که ظاهراً در زمان گرفتاری خود بر آن نذر کرده بود، آن شد که فرمان آزادی تمامی زندانیان خاص دورۀ قاهر، از نظامی و دبیر و درباری، را از خلیفه گرفت (همدانی، 284-285؛ ابوعلی، 1 / 292-295؛ ابن‌جوزی، 13 / 336؛ ابن‌کثیر، 11 / 178؛ حسن، 3 / 27). آن‌گونه که از منابع گوناگون دریافت می‌شود، راضی بااینکه بخت رسیدن به خلافت را از توطئۀ ابن‌مقله به دست آورده بود، نخست به وزارت او مایل نبود، چنان‌که سرانجام نیز گزینۀ اصلی خود را با او همراه کرد (قس: صولی، 4). گویا به‌همین‌جهت نیز ابن‌مقله در آغاز کار کوشید تا برای دولت جدید مشروعیت بگیرد و ازاین‌روی، افزون‌بر آزادکردن زندانیان، دستور داد مقاله‌ای دربارۀ کژخویی و دژرفتاری قاهر بنویسند و آن را بر مردم بخوانند، و این کار را به یکی از افراد مشهور خاندان، ابن‌ثوابه، ابوعبدالله احمد (د 349 ق / 960 م) سپردند ( العیون ... ، 4(1) / 279؛ سیوطی، 361؛ همدانی، 285).
برآمدن راضی بالله به کرسی خلافت، حادثه‌ای مگر یک رویداد کم‌اهمیت داخلی نبود، چرا که در این زمان، در پی پیش‌آمدن رویدادهایی، حکم خلافت از دروازه‌های بغداد دورتر نمی‌رفت. خلیفه نه‌تنها بر قلمرو خلافت دستی نداشت، بلکه از همان آغاز کار با دشواری بزرگ خزانۀ خالی، انبوه راتبه‌خواران و نیز شورشهای خطرناک مدعیان قدرت روبه‌رو شد و ازاین‌رو دست‌کم برای اعمال مدیریت مالی و اداری، پیوسته به کسانی نیاز داشت که با پول و ثروت آنان چندی کارها را به سامان برساند، و همین موجب آن شد که در سراسر خلافت هفت‌سالۀ خود، پی‌درپی وزیران را تغییر دهد (برای این تغییرات، نک‍ : صولی، 83 بب‍‌ ).
بااین‌همه، در همان روزهای آغازین خلافت، خلیفه معجزه‌آسا از دو حرکت سخت خطرناک رهایی یافت. درست هم‌زمان با برآمدن راضی به تخت، کار مرداویج زیاری که می‌رفت بالا بگیرد و برای خلافت عباسی خطرساز گردد، پایان گرفت. وی اصفهان را در تصرف داشت و آوازه درافتاده بود که می‌خواهد با اتحاد با سلیمان بن حسن قرمطی، امیر بحرین، بر خلافت عباسی بیرون آید و ملک را از دست ایشان درآورده، به ایرانیان بسپارد. راست یا ناراست، به‌هرحال مرداویج صاحب دولت و سپاهی نیرومند بود و خاستگاه او، گیلان و طبرستان، به گواهی تاریخ می‌توانست جایگاه پرورش چنین اندیشه‌ای بوده باشد. اما تندی و سطوت بیش‌ازحد او با زیردستان، به‌ویژه با سپاهیان ترک خویش، موجب شد غافل‌گیرانه در توطئه‌ای و ظاهراً به دستیاری بجکم، امیر ترک دستگاه خلافت، به قتل برسد؛ امیری که بیشتر سپاهیان مرداویج به او پیوستند و خود سپس‌تر در سمت امیرالامرایی در بغداد ظاهر شد (ابن‌کثیر، همانجا؛ ابن‌طقطقى، 280؛ قس: ابن‌اثیر، 8 / 303؛ عمرانی، 129؛ حمدالله، 345؛ مویر، 570). باآنکه ابن‌اثیر این رویداد را به‌تفصیل گزارش کرده و بجکم را نیز موافق توطئه‌گران برشمرده (8 / 298-302)، نقش او در آن رویداد روشن نیست (قس: ابن‌جوزی، 13 / 338- 339).
هنوز خطر مرداویج دور نشده بود که قیام هارون بن غریب روی داد. او که دایی ــ و یـا پسردایی ــ مقتدر بـود و در دینور حکومت داشت، خود را برای خلافت شایسته می‌دید؛ ازاین‌روی با لشکری رهسپار بغداد شد. ابن‌مقله با صلاحدید راضی، محمد ابن یاقوت را ــ که یکی از چند مرد قدرتمند آن روز دربار خلافت بود ــ به رویارویی او فرستاد. هارون بر خراج خراسان که در راه بغداد بود، دست یافت و نه‌تنها پیام مدارای خلیفه را نپذیرفت، بلکه بر آن شد تا سفیران او را هم بکشد. جنگ ناگزیر درگرفت و شکست در سپاه محمد بن یاقوت افتاد و او در راه هزیمت بود که هارون خود به تعقیب او پرداخت و کاملاً به او رسیده بود که ناگهان غلام ابن‌یاقوت برگشت و با یک ضربۀ شمشیر سر هارون را بینداخت. با این حرکت جای پیروزی و شکست در صحنۀ جنگ تغییر یافت. پس سر هارون را به بغداد بردند و در معرض دید عام بیاویختند و به‌این‌ترتیب قیام او نیز سرکوب شد (همدانی، 286-287؛ ابن‌خلدون، 3(4) / 832؛ العیون، 4(1) / 280-282؛ ابن‌کثیر، 11 / 179).
اکنون گرچه خلیفه از دست دو مدعی خطرناک رها شده بود، اما درواقع از قلمرو خلافت چیزی مگر بغداد در دست نداشت. در ایران، وشمگیر برادر مرداویج و برادران بویه و سامانیان، بر ری، فارس، اصفهان، عراق عجم، جبال، طبرستان و خراسان مسلط بودند؛ حمدانیان شمال عراق را در دست داشتند؛ و مصر و شام در اختیار محمد بن طغج قرار داشت که فرغانی‌تبار بود. ازآنجاکه شاهان فرغانه را اخشید می‌خواندند، راضی نیز به او لقب اخشید داده بود (مجمل، 378؛ ابن‌طقطقى، همانجا؛ ابن‌دحیه، 107؛ کندی، 287- 288).
علی بویه که در دستگاه مرداویج بالیده بود، پس از قتل او بر فارس مستولی شد و سپس از خلیفه خواست تا آن سرزمین را به اقطاع او دهد. راضی برای او منشور و خلعت فرستاد، اما به فرستادۀ خود سپرده بود که تا 800 میلیون درهم قیمت اقطاع را نگیرد، فرمان و خلعت را به او تسلیم نکند. خلیفه همچنین برادران بویه، علی، حسن و احمد را به‌ترتیب عمادالدوله، رکن‌الدوله و معزالدوله لقب داد. علی عمادالدوله که پایه‌گذار این دودمان است، با زیرکی خلعت را گرفت و پوشید و فرمان خلیفه را هم برای همگان خواند تا به کار خود استواری بخشد. از سوی دیگر، او فرستادۀ خلیفه را به بازی گرفت و چندان او را به دادن وعدۀ مال اقطاع معطل کرد تا او درگذشت و هیچ پولی به خلیفه نرسید (ابن‌طقطقى، 278- 279؛ عمرانی، 130؛ مجمل، 390).
موضوع وزارت و شمار وزیران راضی، از داستانهای جالب روزگار او به شمار می‌آیند. پیش از آنکه ابن‌مقله در وزارت به اقتدار کامل برسد، خلیفه برای رویارویی با شورش هارون بن غریب، ناگزیر از سپردن قدرت کامل نظامی، مالی و دیوانی به دست محمد بن یاقوت شد که به‌ویژه پس از پیروزی او بر هارون نفوذ او نیز افزوده گشت. بنابراین، رضایت خلیفه در دادن وزارت به ابن‌مقله که درواقع با اکراه همراه بود، توجیه پیدا می‌کند. هرچند، کمی بعد، سپاهیان برای دریافت حقوق خود شوریدند و ابن‌مقله که از برآوردن درخواست آنها ناتوان بود، از وزارت برکنار شد (نک‍ : لمتن، 138).
چنین برمی‌آید که راضی با گماردن ابن‌مقله به وزارت، قصد ناتوان‌ساختن ابن‌یاقوت را داشته، چنان‌که با خود او نیز همین رفتار را کرد؛ زیرا با گرفتن 500هزار دینار از ابن‌مقله، همچنان سپاهیان را در نیاز مالی باقی گذاشته بود تا سرانجام سر به شورش برداشتند. به جای او، به توصیۀ علی بن عیسى که خود به عذر پیری، وزارت را نپذیرفت، برادرش عبدالرحمان به وزارت منصوب شد. در دورۀ او حادثۀ مهمی پیش نیامد و او نیز به‌دلیل ناتوانی‌اش در ادارۀ کارها، برکنار شد و محمد بن قاسم کرخی به وزارت رسید. وی مردی کوتاه‌قامت بود و برای انطباق او با تخت خلافت، قدری از پایه‌های تخت را بریدند؛ این رویداد در نظرها به نقصان قدرت خلافت تعبیر شد. به‌هرحال، کار وزارت او نیز نه‌تنها به سامان نرسید، بلکه مایۀ گرفتاری او شد. وی که به وضع مضحکی با پنهان‌شدن در خم آب از دستگیری گریخته بود، سرانجام با پرداخت مالی به اسم مصادره، جان به در برد. پس از او مردی به نام سلیمان بن حسن ابن‌مخلد جامۀ وزارت پوشید، اما ناتوانی او هم به‌زودی آشکار شد و زورمداران و نظامیان بر کارها مسلط شدند و کار دیوان خلافت مختل ماند و اغتشاش سرتاسر قلمرو خلافت و خود بغداد را نیز فراگرفت ( العیون، 4(1) / 283-284؛ هندوشاه، 217- 218).
راضی که ازیک‌سو، با به‌یادآوردن سرانجام مقتدر و قاهر، از سپاهیان بیمناک بود و ازسوی‌دیگر، خود را به‌کلی درمانده می‌دید، پس از اندیشۀ بسیار بازهم همانند پیشین، چاره را در سپردن کارها به دست امیری قدرتمند یافت تا به‌واسطۀ او بر دیگران آمریت بیابد؛ اما این‌بار رشتۀ کارها یکسره از دستش خارج شد. او از ابن‌رائق، امیر قدرتمند واسط و بصره، استمداد کرد. ظاهراً بازتاب درگرفتن اغتشاش و پیدایی اختلال در قلمرو خلافت در دو ـ سه سال آغاز حکومت راضی، یعنی بین سالهای 322-325 ق، به منابع هم راه یافته است، چنان‌که در این زمان برخی از ابن‌مقله، و برخی از سلیمان به نام وزیر نام برده‌اند (نک‍ : عمرانی، 128؛ قس: هندوشاه، 218)، و حتى برخی از نویسندگان زمان حاضر نیز با سکوت از کنار این موضوع گذشته‌اند (نک‍ : عش، 182؛ طقوش، 169).
چنان‌که از برهم‌نهادۀ منابع معتبر برمی‌آید، خلیفه زمانی ابن‌رائق را به بغداد خواند که سلیمان وزیر بود، اما امر ابن‌مقله نیز همچنان جاری بود و او به جرم نوشت و خواند با مرداویج زیاری و دعوت بجکم به استیلای بر بغداد، در زندان و یا زیر نگاه کارگزاران به سر می‌برد. ابن‌رائق به‌زودی چندان بر کارها تسلط یافت که نه‌تنها وزیر، بلکه خلیفه نیز در برابر نفوذ حکم و اقتدار او درماندند. سمت رسمی او امیرالامرایی بود و گویند که راضی خود این پایگاه را برای او ابداع کرده بود؛ اما پاره‌ای منابع می‌گویند این لقب را مقتدر چند سال پیش‌تر در شرایطی مشابه، در برابر اقتدار مونس خادم به هارون بن غریب داده بود (حسن، 3 / 27- 28).
به‌هرروی، اقتدار امیرالامرا به جایی رسید که نامش را در خطبه همراه نام خلیفه می‌آوردند، تمام کارهای دیوانی و اداری و مالی و عزل و نصبها به دست او و عاملانش افتاد و برای خلیفه نیز اندک‌مالی برای برآوردن هزینه‌هایش تعیین گردید. در همین دوره نیز ابن‌رائق به انگیزۀ دشمنی دیرینه‌اش با ابن‌مقله، جرم او را بر خلیفه مسلم ساخت و در پی آن دست راست ابن‌مقله را در زندان بریدند (ابن‌طقطقى، 282؛ ابن‌دحیه، 109؛ هندوشاه، همانجا؛ عمرانی، 129؛ اقبال، 142-143).
ابن‌مقله که درواقع قربانی اعتماد راضی به ابن‌رائق شده بود، با همان حال با یک دست، بازهم به‌خوبی می‌نوشت و از تلافی دم می‌زد، و همین موجب شد زبانش را نیز بریدند و سرانجام به وضعی اسفناک در زندان مرد (ابن‌اثیر، 8 / 345-346).
ابن‌رائق با برخورداری از اقتدار برخاسته از خلأ قدرتی کارآمد، درواقع خلیفه و همۀ نیروهای وابسته به او را از نفوذ انداخت و به‌نوعی دولتی نظامی تشکیل داد (نک‍ : متحده، 84). او در 324 ق / 936 م، از خلیفه خواست که ابن‌فرات را به وزارت برگزیند، و راضی هم به انگیزۀ گرفتن مال از او، به آن رضایت داد. ابن‌فرات هم در سایۀ اقتدار ابن‌رائق، اندکی به کارهای ملک سامان داد (ابن‌‌طقطقى، 282-283). البته در این روزگار نه‌تنها بغداد نفوذی در قلمرو اسمی خلافت خود نداشت، بلکه دو تن دیگر نیز، یکی در اندلس و دیگری در قیروان، مدعی امارت بر مؤمنان بودند (ابن‌اثیر، 8 / 323-324؛ سیوطی، 363).
ازآنجاکه کار سیاست ملک تنها بر نیروی نظامی، و آن هم بیشتر نیروی مزدوران غیربومی اتکا داشت (قس: متحده، همانجا)، دولت ابن‌رائق هم چندان نپایید. بجکم و مزدوران ترک او به بغداد رسیدند و چنین می‌نماید که با استقبال خلیفۀ زیرک نیز مواجه شدند یا حتى خلیفه خود بجکم را طلبیده بود، چرا که در سال بعد یعنی 326 ق، بجکم به‌جای ابن‌رائق امیرالامرا شد و ابن‌رائق هم از بغداد ناپدید گردید (ابن‌اثیر، 8 / 347؛ مویر، 569؛ عمرانی، 130؛ قس: حمدالله، 345).
بااین‌همه، کار ابن‌رائق در همین‌جا تمام نشد. سال 327 ق / 939 م که خلیفه همراه بجکم به جنگ حمدانیان به شمال عراق رفته بود، در تکریت خبر استیلای ابن‌رائق با سپاهی از قرمطیان بر بغداد را شنید. راضی با شتاب موصل را گرفت، اما به‌ناچار به بغداد بازگشت و حمدانیان با قبول پرداخت مال مصالحه، همچنان در استقلال پیشین خود ماندند. درنهایت خلیفه امارت شام و میانرودان را به ابن‌رائق واگذاشت، هرچند او می‌بایست آن را با شمشیر از اخشید به دست می‌آورد (مویر، 569-570؛ ابن‌تغری‌بردی، 3 / 251-253؛ عمرانی، همانجا) که ظاهراً، هم خواستۀ ابن‌رائق را برمی‌آورد که طالب امارتی بود، و هم خیال خلیفه را برای مدتی از جانب ابن‌رائق و محمد بن طغج ــ اخشید ــ تـا اندازه‌ای آسوده می‌کرد. این رویدادها درعین‌حال فرصت بهره‌جویی علی بویه و برادرانش را فراهم ساخت (مویر، 570). ابن‌فرات در 327 ق درگذشت و بریدی به جایش وزارت یافت. پس از یک سال و 4 ماه وزارت را از او گرفتند و به ابوالقاسم سلیمان بن حسن که آخرین وزیر راضی بود، دادند (ابن‌اثیر، 8 / 355، 362).
در زمان راضی چند رویداد مهم اجتماعی پیش آمد. در 323 ق / 935 م، حنبلیان فتنه‌ای برانگیختند. آنان نهضت خشنی ایجاد کردند و در بغداد به آزار مردم دست زدند. آنها به بهانۀ ازمیان‌بردن اسباب گناه، به خانه‌های مردم تعرض می‌کردند و در کوچه و خیابان مردمان را به پرسش و محاکمه می‌کشیدند. کار آنان به جایی کشید که خلیفه به‌ناچار خود به‌جد وارد عمل شد و با توبیخ شدید و تهدید آنان، آتش فتنه را فرونشاند (ابن‌اثیر، 8 / 307- 308؛ حماده، 41).
رویداد مهم دیگر، ظهور فرقۀ معروف به عذاقره / عزاقره به رهبری مردی به نام محمد بن علی، مشهور به شلمغانی بود که مدعی حلول خداوند در خود بود و پیروانی هم یافت (نک‍ : بغدادی، 249). شلمغانی پیش از خلافت راضی، دعوی‌اش را آشکار کرده بود و چند سالی پنهان شده و اکنون دوباره در بغداد ظاهر گردیده بود؛ سرانجام وی را دستگیر کردند و کشتند (ابن‌جوزی، 13 / 342؛ یافعی، 2 / 284-285).
گفتنی است بجکم با اجازۀ راضی، کار بازسازی مسجد براثا در کنار عتبۀ کاظمین را آغاز کرد و خلیفه در روزهایی که هنوز ساختمان به پایان نرسیده بود، با مردم آنجا نماز گزارد (لسترینج، 155).
راضی را مردی لاغر، کوته‌بالا، با صورتی گندم‌گون و ریشی تنک وصف کرده‌اند. منابع کهن، اغلب او را خلیفه‌ای صاحب‌فضیلت برشمرده‌اند. وی از ذوق شاعری برخوردار بود و شعرهایی زیبا از او مانده است. گویند 4 خصلت از خلیفگان پیشین در او جمع بود که پس از وی دیگر تکرار نشد: آخرین خلیفه‌ای بود که دیوان شعر داشت؛ به تن خویش به کارهای سپاه و امور مالی رسیدگی می‌کرد؛ خطبۀ جمعه ایراد می‌کرد؛ و اهل نشستن با ندیمان بود و جایزه و صله می‌پرداخت. با‌این‌حال، او را مقهور قدرت امیران نیز وصف کرده‌اند و برخی منابع جدید او را خلیفه‌ای بی‌کفایت شمرده‌اند. وی سرانجام به بیماری خونی درگذشت (صفدی، 2 / 297- 299؛ خطیب، 2 / 142-143؛ ابن‌عماد، 1 / 324؛ خضری، 150).

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌تغری‌بردی، النجوم؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1412 ق / 1992 م؛ ابن‌خلدون، العبر؛ ابن‌دحیه، عمر، النبراس فی تاریخ خلفاء بنی العباس، به کوشش مدیحه شرقاوی، قاهره، 1421 ق / 2001 م؛ ابن‌طقطقى، محمد، الفخری، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ ابن‌عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش علی شیری، بیروت، 1409 ق / 1989 م؛ ابن‌عما‌د، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ ابن‌کثیر، البدایة؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، قاهره، 1332 ق؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران پس از اسلام، تهران، 1378 ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، 1408 ق / 1987 م؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، 1965 م؛ حماده، محمد ماهر، الوثائق السیاسیة و الاداریة، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، 1361 ش؛ خضری، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی، تهران، 1382 ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، بیروت، دار الفکر؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش س. ددرینگ، ویسبادن، 1394 ق / 1974 م؛ صولی، محمد، الاوراق، اخبار الراضی بالله و المتّقی لله، به کوشش ج. هیورث دن، بیروت، 1399 ق / 1979 م؛ طقوش، محمد سهیل، تاریخ الدولة العباسیة، بیروت، 1422 ق / 2001 م؛ عش، یوسف، تاریخ عصر الخلافة العباسیة، به کوشش محمد ابوالفرج عش، دمشق، 1402 ق / 1982 م؛ عمرانی، محمد، الانباء، به کوشش تقی بینش، مشهد، 1363 ش؛ العیون و الحدائق، به کوشش عمر سعیدی، دمشق، 1972 م؛ کندی، محمد، الولاة و القضاة، به کوشش روون گست، بیروت، 1326 ق / 1908 م؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، بیروت، دار صعب؛ همو، مروج الذهب، بیروت، 1965 م؛ همدانی، محمد، «تکملة تاریخ الطبری»، همراه ج 11 تاریخ طبری؛ هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1357 ش؛ یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، بیروت، 1390 ق / 1970 م؛ نیز:

Lambton, L., «ʿAbbasid Caliphate», The Cambridge History of Islam, ed. P. M. Holt, 1970, vol. I(A); Le Strange, G., Baghdad During the Abbasid Caliphate, Westport, 1983; Mottahedeh, R., «The ʿAbbāsid Caliphate in Iran», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Fray, Cambridge, 1975; Muir, W., The Caliphate, Its Rise, Decline and Fall, ed. T. H. Weir, New York, 1975.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.